نظرسنجی
بين 10 بيماري که بيشترين بار را به جامعه وارد ميکند چند تاي آنها از دسته اختلالات روانپزشکي هستند و ترتيب آن در کشور ما چگونه است؟
پنج تا از ده بيماري :افسردگي ،اعتياد،ساير بيماريهاي روانپزشکي مثل اضطراب ،وسواس و پانيک،اختلالات رفتاري ،بيخوابي
پنج تا از ده بيماري :اعتياد ،بيخوابي ،افسردگي ،اختلالات رفتاري،اختلالات شناختي
سه تا از ده بيماري: اعتياد ،افسردگي،بيخوابي
چهار تا از ده بيماري :اضطراب ،افسردگي ،اعتياد،بيخوابي

ش

ش

فکر کردم با توجه به وسواسی که در گفتن حرفهایم برای دیگران دارم، لابد باید برای هر قسمت از آنها مرجعی را معرفی کنم .البته پیش از این کم و بیش دستی در نوشتن داشته ام اما اغلب آنها ریشه در مکنونات قلبی خودم داشته اند و عمدتا از جنس هیجان یا بعضی عقاید شخصی بوده اند که به شکل داستان یا شعر بروز میکردند .من آنها را می نوشتم بدون اینکه هدف خاصی داشته باشم جز نوعی ابراز و تخلیه فکر واحساس شخصی .این نوشته ها گاهی مورد توجه و باب طبع آدمها قرار میگرفت وگاهی نه .اما قصه امروز هدفی عمیق، وسیع واجتماعی دارد پس باید در نوشتن محتاط وحساس بود .بعد از چند وقت تردید وتامل بالاخره به این نتیجه رسیدم که با توجه به نوع شخصیت و اقتضای شغلم تجربه ای نسبی در نگاه به آدمها و رفتار فردی واجتماعی آنها دارم .آن چیزی هم که عاقبت یک جمعیت یا قوم را رقم میزند، جز بردار وحاصل رفتار آنها نیست .پس تصمیم گرفتم علیرغم وجود ویژگیهای بارز و برجسته ای که باعث شده به ایرانی بودنم ببالم از آنها چشم پوشی کنم و به آن بخش از نقاط ضعف خود و باقی هموطنانم بپردازم که باعث شده نوعی احساس سردرگمی،بی هویتی ،عقب ماندگی،ناامنی و خود کم بینی اجتماعی سراغمان بیاید .احساسی که هر چه گستردگی ارتباطات جهانی وبین المللی بیشتر و راحتتر میشود قوی تر وآزار دهنده تر میگردد و هر چه بیشتر از دنیای رو به رشد وجوامع پیشرفته تر وغنی تر اطلاع می یابیم بر حسرتمان افزوده میشود .حالا باید پرسید علت این احساس بد کدام رفتار ومنش فردی واجتماعی ما ایرانیان است ؟آیا گناه ونقص ما چیست ؟چاره ودرمان دردهای مختلف جامعه ما کدام است ؟ما چگونه میتوانیم از ورطه ناامنی ونگرانی برآوردن نیازهای اولیه رها شویم وسبکبال وبی دغدغه به رشد وشکوفایی ملی برسیم ؟آفات و موانع این حرکت اجتماعی کدام است و ...نمی دانم .شاید دانش وتجربه کوچک من پاسخگوی بخش کوچکی از این سوالات باشد

آزادی (Freedom)
به عقیده ژان پل سارتر (JEAN-PAUL SARTER)یکی از نیازهای اساسی و وجودی انسان آزادی (Freedom) است .راستی چرا برخی اندیشمندان علم روانشاسی و جامعه شناسی تا به این اندازه به آزادی اهمیت می دهند و آنرا از ملزومات رشد و شکوفایی فردی و اجتماعی انسان ها می دانند ؟آزادی بشری اصالتا به چه معناست و چه نتیجه ای در بر دارد ؟جامعه ایرانی تا چه اندازه آنرا می شناسد و از آن بهره مند است ؟
آزادی دو وجه مرتبط فردی و اجتماعی یا درونی و بیرونی دارد .آزادی واقعی آن است که ایجاد سازندگی، رشد و شکوفایی کند ،نه هرج و مرج و بی نظمی .اجتماع آزاد به حقوق انسانی یکایک افراد تحت لوای خود احترام می گذارد و ضامن آزادی فردی است .آزادی فردی هم متقابلا ،بنیانگذار و حافظ سلامتی و تداوم آزادی اجتماعی است .هیچ کدام از این دو به حرمت و حقوق انسانی ،فرهنگ ،دین ،دولت و مظاهر امنیت و اقتدار جامعه خدشه ای وارد نمی سازند. بلکه هماهنگ با آنها سعی در تثبیت پایاپای یکدیگر می کنند .همه این زیبایی را زمانی می توان در یک جامعه تجربه کرد که نگاه یکدست و همراه با تفاهمی به آزادی وجود داشته باشد و تعصب و تحجر و انتقاد ناپذیری مانع بروز آن نگردد.
گفتیم آزادی فردی بنا کننده آزادی اجتماعی است و تا آن نباشد این یکی مهجور و ابتر خواهد ماند . بنابراین وقتی که فرد فرد ما اسیر تعارضات درونی خود هستیم نخواهیم توانست جامعه آزادی را پی ریزی کنیم .زمانی که به دامنه وسیع تاریخ زندگی اجتماعی خود نگاه می کنیم عوامل زیادی را می بینیم که بصورت ناخود آگاه غل و زنجیری شده اند برای جلوگیری از رسیدن ما به آزادی .آموزشهای نادرست ،خرافه پرستی ،دیدگاه های نامعقول وغیر حقیقی مذهبی ،موهومات سنت گرایانه ،مبانی عقیدتی کهنه و غیر علمی و غیر متناسب با نیازهای بشر امروز ،رواج و ارائه تصاویر ذهنی عجیب و غیر واقعی از انسان ،خدا ،زندگی مادی و معنوی ،زندگی پس از مرگ و نیازهای غریزی و اولیه انسانی ... همه و همه باعث گیجی و سر در گمی ما و سبب اتلاف انرژی ها ی فردی و درونیمان شده اند .جالب اینجاست که در هر برهه از تاریخ پر فراز و نشیب و بی ثبات ما هر یک از این زنجیر ها با هدفی مقطعی و موردی توسط فرد ،طایفه یا سلسله ای ساخته شده اند ،اما پس از آن در اعماق موجودیت ذهنی ما رسوخ کرده اند. ما هم آرام آرام آنها را پذیرفته ایم و با گذشت زمان گمانمان به یقین بدل شده است .حالا فقط می دانیم که اسیریم و راه خلاصی و آزادی نمی دانیم .
انسان آزاد همچون بالونی است که کیسه های شن خود را به زمین افکنده و قادر است براساس پتانسیل و انرژی حاصل از تلاش خود مسیر رشد و تعالی را طی کند . احساس رضایت و خوشبختی درونی او با نگاه به این تعالی معنی پیدا می کند . او قادر است بی آنکه حقوق دیگران را ضایع کند نیازها و آرزوهای اولیه انسانی ،حقیقت و وجدان ومعنویت را یکجا زیر سقف توانایی های خود گرد هم آورد . انسان آزاد اهل جلوه و تظاهر نیست بلکه در پی حقیقت است .او از مکانیسم های دفاعی روانی نپخته و همراه با تعارض کمتر استفاده می کند .توانایی آن را دارد که تمایلات بنیادی و ذاتی خود را دقیقا شناسایی کند و آنها را از مشرب طبیعی خودشان براورده سازد .حصر و بندهای مختلفی که ریشه در سنت گرایی جاهلانه دارد برای او مفهومی ندارد. او با قاطعیت و سربلندی به جستجوی خود می پردازد و آنگاه که واقعیت را بیابد بی تردی به آن عمل هم خواهد کرد .
جامعه آزاد هم مخلوق انسان های آزاد است .در این جامعه به حرمت انسانی افرادی که در ابعاد مختلف با یکدیگر متفاوتند احترام گذاشته می شود . ضمانت موجودیت ارکان قدرت فقط همدلی و خواست کلان افراد جامعه است. مظاهر قدرت نیز به این نتیجه رسیده اند که برقرای آزادی اجتماعی جزو حقوق اولیه انسانهاست و نه تنها مزاحم و مخرب امارت آنان نیست ،بلکه حافظ و حامی آن است. در چنین جامعه ای قوانین و محدودیتهای اجتماعی براساس نیازهای روز آمد انسانی طراحی شده اند و زیاد فضول و دست و پا گیر نیستند .بنابراین در تغییراتی که احیانا در سطوح بالای قدرت اتفاق می افتد اغلب این قوانین ثابت و لایتغیرند. امنیت حاصل از این آزادی در جامعه فراگیر است وهیچ کس را مورد تهدید قرار نمیدهد .
عمیقا معتقدم آنچه را که گفتم مدینه فاضله دور از دسترسی نیست .اگر از منظر تاریخ به رشد جوامع انسانی و جامعه خودمان نگاه کنیم خواهیم دید که همگی به سمت این نوع آزادی فردی واجتماعی در حرکت بو ده ایم . برخی کندتر وبرخی سریعتر .آنچه که همدلی وتلاش دست جمعی ما را می طلبد ،این است که هرگز نباید از مشق آزادی و آزاد اندیشی خسته شویم و دست بکشیم . مشق سازنده ای که خواهد توانست همگی ما را با هر سلیقه و عقیده ای که داریم، همراه و بی هیچ حذف وتحریفی به ساحل آزادی نزدیک کند.

تعصب (Prejudice )
یکی از مواردی که ما ایرانیان را در بسیاری از اوقات از دیدن حقیقت وتصمیم گیری درست محروم میکند از نظر من تعصب است .در واقع تعصب یا پیش داوری ،نوعی عقیده یا گرایش آموختنی ثابت است که نسبت به یک شخص ،گروه ،موقعیت و یا حتی ماده وشیء شکل میگیرد و به راحتی قابل اصلاح نیست .تعصب از جنس محتوای تفکر است و البته باعث داوری یا ارزش گذاری نادرست ونامعقول میگردد.عواملی که میتوانند در شکل گیری نوعی از تعصب دخیل باشند عمدتا محیطی هستند .مثل فرهنگ و تربیت خانوادگی واجتماعی ،دوستان واطرافیان ،معلمان ومربیان .نتیجه تعصب همانطور که از توضیح آن پیداست تخریب است .بنابراین با اندیشه غیرتمندانه سازنده کاملا متفاوت بوده و باید توانست با ظرافت این دو را از هم تفکیک کرد .
من نمیخواهم ملت ودولت را جداگانه نگاه کنم چون اصولا اعتقاد دارم ریشه ومنشا هر دو یکی است و هر دو در یکدیگر اثرات متقابل شایانی دارند .مثل دو عضو یک خانواده .اما بصورت کلی جامعه ایرانی را تعصب زده میدانم .تعصبات فرهنگی ،مذهبی ،مالی ،طبقاتی ،فردی ،خانوادگی ،اجتماعی و حتی علمی .اگر کمی فکر کنیم شاید به بعضی از آنها در وجود خودمان بینش پیدا کنیم .
حال سوال این است که مجموع این تعصبات با ما چه میکند و از ما چگونه مردمی میسازد ؟پاسخ بخشی از آن را شاید بدانم. آفت تعصب باعث شعار گرایی و پرخاشجویی در مقابل عمل گرایی مصلحانه میگردد .ما را از دیدن واقعیتها وزشتی های خویش باز میدارد وارتباطمان را با دنیای بیرون از خودمان محدود میسازد .در این وضعیت توام با بی خبری ،ارزشها و ارزش گذاری های واقعی مخدوش میشوند و حقیقت از چشم ما دور میماند .واضح است که در چنین شرایطی تصمیم گیری ورفتار ما هم براساس همان تعصب شکل میگیرد ونتیجه اینکه در راه رسیدن به آن رشدی که سزاوار منش انسانی ماست سردرگم میمانیم ....
آیا بهتر نیست پرده تعصبات مختلف را از پیش چشممان کنار بزنیم،قدری از خودمان وآنچه که به ما آموخته اند ودر گوشمان خوانده اند فاصله بگیریم و دنیا و آدم های آن را از دوردست تر نظاره کنیم ؟

تکانشی بودن(Impulsivity )
خوب در ادامه بحث به موضوع تکانشی بودن بپردازیم .یکی از آفتهای بزرگ فردی وجمعی ما همین است .ما مردمی هستیم که خیلی زود هیجان زده میشویم ،با ناشکیبایی تصمیم میگیریم وعمل میکنیم و اگر هم خیلی متعصب نباشیم به زودی از کرده خود پشیمان میشویم .
این نوع عملکرد ناشی از تکانه در طول تاریخ سیاسی واجتماعی ما همیشه بارز وبرجسته مینماید .انگار آن پختگی وتدبیر و درایتی که باید محور تصمیم گیری های ما باشد وجود ندارد یا ضعیف عمل میکند .شاید بخشی از این اشکال مربوط به جوان بودن جامعه ما باشد، اما مطمئنا بخش عمده آن درشناخت ،رفتار ویادگیری ما ریشه دارد .
تکانه ها عمدتا از جنس هیجان هستند .مثل خشم ،نفرت ،عصبانیت ،ترحم ،مهر ورزی و حتی دلسوزی .وقتی که این هیجانها بر تعقل ومصلحت اندیشی چیره میشوند وآنرا از حیطه تصمیم گیری کنار میزنند،یحتمل نتیجه ای جز حسرت و پشیمانی به بار نخواهند آورد .بنابراین به دنبال خود ناپایداری و تردید را به ارمغان میآورند که این هم باعث هدر رفتن انرژی های فردی واجتماعی ما میگردد.
جامعه ای که به خرد مندی رسیده باشد ،جمعه عاشق وشنبه فارغ نیست . برای هر تصمیم وتحرکی خوب وعمیق می اندیشد ،تمام جوانب مصلحت را مرور میکند و در سخت ترین شرایط بهترین گزینه را برای عمل انتخاب میکند .این جامعه اگر به انتخابی دست بزند وتصمیمی بگیرد،به آن وفادار ومعتمد خواهد ماند و در جهت رشد و بهبود و رفع نواقص احتمالی آن تلاش خواهد کرد .اما برعکس،تصمیمات تکانشی وهیجانی معمولا زود گذرند ،متضمن نفع ومصلحت حقیقی و واقعی نیستند ،ناپایدارند و زود انسان را دل زده وناامید میکنند.تا آنجا که ممکن است انتخاب کنندگان وعمل کنندگان ،خود آگاه یا ناخود آگاه سد راه حرکت و رشاد منتخب و محصول عمل خویش شوند . این محصول ناکام،غیر از اینکه اصالتا نادرست ونامتناسب است ،با کار شکنی وبی تفاوتی عاملان خود هم روبرو میگردد.و با این توصیف علیرغم وجود نواقص فراوان و غیر قابل رفع،به طی مسیر خود تا ناکجا آباد ادامه خواهد داد .
آیا بهتر نیست ما ایرانیان جنبه های مختلف مصلحت خویش را طبقه بندی کنیم ؟بر روی یکایک آنها اعم از اجتماعی ،سیاسی ،اقتصادی ،بین المللی وغیره ،ژرف وبدور از تعصب وتکانه بیندیشیم وهمه ابعاد مصلحت و تدبیر را در تصمیم گیری خود لحاظ کنیم تا جامعه ای بهتر برای خود و آیندگانمان بسازیم ؟

تفکر انتقادی (Critical thinking)
بعد از تعصب (Prejudice) و تکانشی بودن (Impulsivity)، باز هم کمی در خصوص تفکر و بینش حرف بزنیم .تفکر انتقادی (Critical thinking ) یکی از انواع تفکر است که باعث کمک گرفتن فرد یا جامعه از آراء و نظرات اندیشمندان دور و نزدیک ،در رفع عیوب و نواقص خود می گردد .بهره مندی از تفکر انتقادی هم آموختنی و تربیتی است و ریشه های آن از زمان کودکی در بستر خانواده و اجتماع و همراه با یاد گیری و الگو برداری از سایر افراد محیط پیرامون ،در برخورد با انتقادات مختلف نزج و نمو می یابد. صاحبان اینگونه تفکر نه تنها در مقابل انتقاد افراد صاحب نظر جبهه نمیگیرند و پریشان و آشفته نمیشوند ،بلکه آنرا فرصتی برای رشد و حرکت بهتر و سریعتر به سمت اهداف صحیح خود می دانند .این افراد منتقدین خود را دوست و خودی تلقی می کنند و از وجود آنها احساس امنیت یافته و به آنها ارج می نهند.
ویژگی دیگری که افراد دارای تفکر انتقادی دارند این است که وقتی در جایگاه ناظر یا منتقد قرار می گیرند از آرمان نمایی (Idealization) یا بی ارزش نمایی (Devaluation) کامل یک فرد ،موضوع ،شیء،عقیده و یا قوم پرهیز می کنند .سعی آنها بر این است که ارزش گذاری واقعی کنند و حتی المقدور در این دو سر طیف قرار نگیرند. اینان انسانهای بصیر و پخته ای هستند که نه به راحتی می پذیرند و نه به راحتی رد می کنند. موضوعات مختلف در ذهنیت آنها فقط به دو دسته خوب یا بد ،اهورا یا اهریمن ،دوست یا دشمن تقسیم نمی گردد . برای ارزش گذاری هر چیز، با در نظر گرفتن تمامی ابعاد و زوایای آن اقدام می کنند .تلاش و همت آنها بر این است که از نقاط قوت یک چیز نهایت استفاده را ببرند و از نقاط ضعف آن بپرهیزند و یا با درایت و حوصله در آن تغییر ایجاد کنند .
بنابراین در قاموس ارتباط این افراد قهر و خشم و نفرین و قطع رابطه معنی ندارد. همین طور ، دوستی نیز براساس منافع ومصالح دو جانبه ای است که تفکر انتقادی بخش عمده ای از مفاد آنرا شامل می شود .
برعکس ،افراد یا جوامعی که از تفکر انتقادی محرومند غیر از موافقین خود ،بقیه را دشمن می پندارند و با آنها برخورد قهر آمیز می کنند . خود را از نظر و تجربه سازنده منتقدین واقعی محروم می نمایند و با این توصیف به مسیر اشتباه و پر نقیصه خود به تنهایی و در انزوا ادامه می دهند .
حال سوال اینجاست که آیا جامعه ما برای برخورداری از فواید این نوع تفکر و پرورش آن تا چه اندازه تلاش کرده و اصولا تفکر انتقادی در بین ما چگونه جایگاهی دارد ؟

نظام مندی (Poor Organization)
یکی دیگر از معضلات مهم فردی و اجتماعی ما ایرانیان ضعف در نظام مندی است .نظام مندی (Poor Organization)به این معنی است که برای هر ذهنیت ،هدف یا حرکتی چه بصورت فردی و چه جمعی ،قالب و قاعده مشخص و واحدی وجود داشته باشد .در این قالب مشخص آنچه که افراد را از یکدیگر متمایز می کند تنها وتنها توانایی و شایستگی آنها در ابعاد مختلف است .نظام مندی را سران جامعه مشخص و آحاد جامعه اجرا می کنند و هر دوی آنها برحسن اجرای آن نظارت می نمایند .
در یک جامعه نظام مند افراد با اطمینان و امنیت خاطر، فقط به توانایی خود تکیه می کنند و در جهت خلاقیت (Creativity) و خود شکوفایی (Self actualization)بر اسا س ظرفیت خود تلاش می کنند. مصداق "مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد "در این جامعه ،یک باور اجتماعی عمیق است. زیرا هیچ کس از مسیری غیر از آنچه که از پیش تعیین شده و برای همگان براساس ظرفیت و توانایی شان در دسترس است نمی تواند به غایت هدف خود نائل شود .محاسن نظام مندی ،در نهایت به همه افراد جامعه باز خواهد گشت .چرا که این نوع از نظام اجتماعی تعیین کننده جایگاه افراد ،بر اساس شایستگی انها در همه ابعاد زندگی است .معلوم است که اعتماد اجتماعی ،عدالت اجتماعی ،احساس خوشحالی و رضایت اجتماعی و بسیاری از فوائد دیگر که منجر به سلامت روانی -اجتماعی (Psycho-social health)می گردد نیازمند این نوع از نظام مندی است . در چنین جامعه ای دیگر مفاهیمی مثل ثروتهای باد آورده ،رانت خواری ،مقام ها وجایگاه های علمی و اجرایی غیر مستند ،نارضایتی و احساس عدم امنیت اجتماعی و تلاش افراد برای طی مسیر و رسیدن به هدف ،خارج از آن و مسیر و قالبی که بصورت واحد برای همه افراد جامعه براساس ظرفیت آنها تعیین شده ،رایج نیست یا لااقل کمتر رواج دارد .
اما از آنجا که در طول تاریخ زندگی اجتماعی ما، کمتر به نظام مندی پرداخته شده و هرج و مرج طلبی و نسبیت گرایی اجتماعی ،اغلب اوقات بر توامندی ها ،ظرفیتها و شایستگی های افراد سایه افکنده ،متاسفانه امروز شاهد جامعه ای هستیم که با احساس عدم امنیت و اعتماد خاطر عمیق و بارزی روبروست. حتی اگر در بخشی از این جامعه نظم و قالبی هم بخواهد شکل بگیرد ،غالبا با سوء ظن و مقاومت روبرو خواهد شد .چرا که تجارب تاریخی متعدد بر تناقضات و نسبیت گرایی آن صحه می گذارند. در این جامعه هیچ گونه طبقه بندی مشخص و ایمنی وجود ندارد . بنابراین کسانی دیده می شوند که می توانند با دور زدن یا نادیده گرفتن هر گونه نظام مندی ،یک شبه ره صد ساله را بپیمایند و متاسفانه این تحرکات سریع ،با شایستگی و لیاقت درونی آنها ارتباط زیادی ندارد . بلکه بیشتر مرهون موقعیت و شرایط بیرونی آنان است . تضرر این نوع هرج و مرج و نسبیت گرایی ،نه تنها دامن نظم و امنیت جامعه را می گیرد، بلکه در تمام امور علمی ،فرهنگی ،اقتصادی و سیاسی جامعه اثر گذار است. از تبعات مهم آن هم زایل شدن احساس امنیت ،خوشبختی و رضایت اجتماعی است و در نهایت سلامت روانی -اجتماعی همگان مورد تهدید قرار خواهد گرفت .
آیا بهتر نیست یکایک ما ، در هر جایگاهی که هستیم به این نقیصه جمعی توجه بیشتری معطوف داریم و سعی کنیم با حفظ اصول نظام اجتماعی به حقوق همسانان خود احترام بگذاریم و سلامت زندگی اجتماعی مان را با تبعیض و نسبیت نیالاییم؟ آیا بنا نهادن نظم و قالب اجتماعی و پایبندی به آن ،دسترسی به عدالت اجتماعی را آسانتر نخواهد کرد و در نهایت به نفع جامعه ای که بستر رشد ما و آیندگان ماست نخواهد بود ؟

تعارض (Conflict)
یکی از مواردی که ما ایرانیان را به صورت فردی و اجتماعی درگیر کرده و از رشد متناسب با شئوناتمان بازداشته است ،تعارض است .تعارض از نظر روان شناختی وقتی پیش می آید که ما در انتخاب بین دو یا چند هدف با ارزش ،همزمان و تا حدی متضاد ناتوان بمانیم .این موضوع معمولا باعث ایجاد حس ناکامی می شود و تکرار آن درماندگی می آورد .در طول زندگی فردی یا تاریخ اجتماعی ،افراد با ملتها با تعارضات گوناگونی روبرو می شوند و این جزء لاینفک حیات طبیعی انسان است .اما کسانی موفق اند که در تار و پود سخت این آفت گیر نیفتند واز حرکت باز نایستند .
گاهی انسان میتواند چند هدف را که سنخیت چندانی ندارند بصورت موازی دنبال کند و کم و بیش به همه آنها دست بیازد .زیرا همه این اهداف به نوعی منفعت او را ایجاب میکنند و سبب موفقیت او میگردند . اما گاهی هم پیش می آید که لازم است بین چند هدف که از بعضی جهات با هم مخالفند و در عین حال همه آنها برای او منافعی دارند یکی را انتخاب کند و نسبت به از دست رفتن دیگر اهداف سازگاری نماید .سازگاری سازنده با این نوع انتخاب آن است که انسان بدون درنگ و درگیری ،هدف منتخب را دنبال کند و با خیال راحت و آسوده از دیگر اهداف چشم بپوشد .اینجاست که تعیین دقیق میزان مصلحت و منفعت بین این چند گزینه بسیار مهم و حیاتی است .
جامعه ایرانی در طول تاریخ اجتماعی خود نشان داده است آنچنان که باید نتوانسته بند تعارض را از پای خود باز کند و همین مسئله در بسیاری از مواقع باعث از دست رفتن فرصتها و مصلحتها و کندی حرکت رو به رشد آن شده است .نمونه های زیادی از این تعارض را می توان نام برد .مشکلات متعارض در تجمیع ایدئولوژی تمدن باستانی با ایدئولوژِ ی اسلامی و حتی اصل ایدئولوژی اسلامی، آنگونه که اعراب ارائه می کنند با آنچه که در ایران اتفاق افتاده است .همچنین گرایش به دموکراسی سیاسی ـ اجتماعی و تفاوت آن با بعضی ملاحظات و اهداف ایدئولوژیک ،چه در زمان انقلاب مشروطیت ،چه در نهضت ملی شدن نفت و چه در انقلاب اسلامی ،نمونه های کلانی از این سیر کند و بطئی هستند که تفکرات فرد فرد ایرانیان در آن دخیل است .
مثال ملموس تر آن در حال حاضر شاید در ارتباطات مردمی و بین المللی روز دنیا در زمینه صنعت پر درآمد و خلاق توریسم یا گردشگری باشد. علیرغم توانایی های بالقوه کشورمان ،ما هنوز نتوانسته ایم آنچنان که باید به تنوع علائق توریستی و ایجاد جاذبه های مختلف مربوط به آن پاسخ بدهیم و از منافع ملی و اقتصادی شایان آن به نفع جامعه فقیرمان بهره مند شویم .زیرا آنرا در تضاد با بخشی از ایدئولوژی خود می بینیم و تعارض ایجاد شده را نمی توانیم آنگونه که شایسته است حل کنیم . بنابراین متاسفانه با چنین عملکردی ضمن از دست دادن فرصت و مصلحت همیشه در قید این تعارض باقی می مانیم.
مطمئنا با اندکی تامل نمونه های فردی وکوچکتر تعارض را در زندگی شخصی خود پیدا خواهیم کرد و حتما باید به هوش باشیم که چگونگی روبرو شدن با این تعارضات در آینده ما نقش هنگفتی دارد .

اسناد (Attribution)
یک موضوع ظریف و مهم اجتماعی این است که چگونگی واکنش افراد نسبت به اجزاء مختلف جهان را درک قبلی آنها از آن اجزاء تعیین میکند .یعنی اینکه ما انسانها به دنیا و محیط زندگی خود آنچنان پاسخ می دهیم که درکش می کنیم نه آنچنان که هست .
با توجه به آنچه که تا بحال مرور کردیم متغیرهای موجود در ادراک اجتماعی بسیار پیچیده اند و عوامل مختلفی در آن اثر می گذارند . تمام جوامع بشری نیز از قائده اسناد مستثنی نیستند .اما به نظر میرسد ما ایرانیان از زمره مللی هستیم که اسناد های نادرست زیادی داریم و همین عامل سبب واکنشهای اغراق آمیز نسبت به بسیاری از موضوعات و مفاهیم مختلف ملی و بین المللی ما شده است .اسناد صحیح باعث درک واقعی می شود و به ما کمک می کند که بدانیم چرا سایرین چنین و چنان عمل می کنند .بنابراین دانایی حاصله سبب می گردد که بتوانیم رفتار وعملکرد دیگران را در موقعیتهای خاص به صور ت واقعی پیش بینی کنیم و بر اساس آن تعاملهای سازنده وخوش آیندی با آنها داشته باشیم .همچنین این نوع از معرفت و دانش باعث می شود که ما کمتر تحت تاثیر افراد یا عواملی قرار بگیریم که می کوشند در تفکرمان آثاری غیر واقعی به نفع خودشان بگذارند .
برای اینکه موضوع اسناد به ذهنمان آسانتر متبادر شود بهتر است به برچسبهایی که گاهی به برخی اقوام نسبت می دهیم دقت کنیم. برچسبهایی مثل ترکها ،اصفهانی ها ،امریکایی ها ،اسرائیلی ها ،اعراب و ....پیداست که اگر واقعا نظریه های اسنادی ما از رفتار اجتماعی دیگران درست وحقیقی باشد خواهیم توانست به شیوه ای که برایمان سودمند است بر روی رفتار آنها اثر بگذاریم و با آنها تعامل مشترک المنافعی داشته باشیم .
یک بخش اساسی دیگر از اسناد درست هم این است که ما چگونه و بر اساس چه استدلالی خصایص معینی را به خودمان نسبت می دهیم ؟جواب به این موضوع را همان اسناد شخصی می گویند .در واقع مبنای ارتباط اجتماعی صحیح وقتی شکل می گیرد که اسناد ها به صورت دو طرفه به حقیقت نزدیکتر باشند .
به عنوان مثال در بعد تاریخی آیا اسنادی که برای نقش امریکایی ها و مردمان خودی در کودتای ۲۸ مرداد داریم تا چه اندازه صحیح و مبنی بر واقعیت است ؟ آیا ما همیشه سعی نکرده ایم یکی را پررنگتر و یکی را کمرنگ تر از آنچه که واقعیت دارد جلوه دهیم و باور کنیم ؟در جنگ ۸ ساله با کشور همسایه و هم آیین خود، عراق چطور ؟ آیا اسنادی که برای نقش عراقی ها ،ایرانی ها و ابرقدرتها قائلیم تا چه اندازه به حقیقت نزدیک است و چگونه بر واکنش های ما در قبال آنها اثر خواهد گذاشت ؟

اعتماد(Trust)
اعتماد به دنیا یکی از اولین و اساسی ترین نیازهای روانشناختی انسان است .این شاخص روانی از اولین لحظات تولد انسان در ارتباط با مادر ،پدر و خانواده شکل می گیرد و در سالهای بعدی زندگی در بستر اجتماع رشد و توسعه می یابد .برآورده شدن مناسب و به جای این نیاز، اساس ارتباط سالم اجتماعی ،احساس شایستگی ،صلاحیت و اعتماد به نفس و انفاس را فراهم می آورد .بنابراین افراد معتمد به دنیا به قول( Hendrick Jeanner) "نسبت به خویشتن بیگانه نخواهند بود و نه تنها شهر و کشورشان، بلکه جهان را خانه خود تصور خواهند کرد ."
از موارد مهمی که به نظر میرسد در میان ما ایرانیان کمتر تحقق یافته ،اعتماد است .شاید علل مختلف محیطی مثل عوامل تاریخی ،تربیتی ،سیاسی و غیره باعث شده که جامعه ایرانی آنچنان که باید نه به خودی اعتماد داشته باشد و نه به بیگانه .این نوع از بی اعتمادی به دنیا ،جهان بینی خاصی ایجاد میکند که آفت ارتباط و تعامل صحیح می گردد ،جامعه ایرانی را از بقیه دنیا سوا می کند ،در دل آحاد آن ترس و نگرانی و اضطراب ایجاد میکند و آنرا از مسیر رشد و شکوفایی باز میدارد .فرد یا جامعه ای که دغدغه دشمن یا دشمنان فرصت طلب بر آن غالب باشد و هیچ خیر و مهری از غیر خود ندیده باشد ،تنها در صدد آمادگی برای دفاع بر می آید و هرگز از نعمت امنیت بهره مند نمیشود.پیداست که طبقات مختلف این جامعه نیز با این حس نا امنی ،همیشه در اضطراب از دست دادن موقعیت خویش هستند .
حال باید پرسید در چنین احوال پر از ترس، تفکرات اجتماعی با رویکرد مدنیت و جامعه محوری چگونه می تواند شکل بگیرد؟چگونه میتوان توقع داشت افرادی که به فردای خود معتمد و مطمئن نیستند در اندیشه دیگران باشند؟اینجاست که اهداف اجتماعی توسط بدعتهای شخصی و خود محورانه آسیب می بینند و دور باطل بی اعتمادی ادامه می یابد .
آیا بهتر نیست که متصدیان امور فرهنگی و اجتماعی ،رسانه ها،مربیان و معلمان و حتی خانواده ها ضمن اینکه کلاه زیر مجموعه خود را محکم نگه می دارند، به آنان بیاموزند و اعتماد خاطر دهند که می توان در دنیایی امن وایمن راه رفت وزندگی کرد و در ارتباط با دیگران نصیب و لذت اجتماعی ایجاد کرد ؟

نگاهی به فرهنگ
شاید بحث در این زمینه آنقدر گسترده و پیچیده باشد که در قالب روانشناسی اجتماعی بتوان به گوشه ای از آن پرداخت .همه میدانیم که یکی از بالهای مهم در راه پرواز به سوی قله رشد وبلوغ انسانی، فرهنگ است .هر طبقه ،قوم و یا جامعه با فرهنگ خاص خود زندگی می کند و آنرا به اسلاف و اخلاف خود انتقال می دهد .اما با این تعریف باید پرسید که معنی فرهنگ از بعد روانشناسی اجتماعی چیست و آیا فرهنگ های مختلف قابل ارزش گذاری و درجه بندی هستند یا نه ؟
فرهنگ مجموعه ای از روش های رفتاری و عقیدتی است که فرد یا جامعه را با دنیا پیوند می دهد و آن فرد یا جامعه با آن روش ها شناخته می شود .فاکتورهای بسیار متعدد و متنوعی در پدیدار شدن یک فرهنگ خاص موثرند که به بخشی از آنها طی مباحث قبلی اشاره شد و بخش های دیگر را در آینده مورد بحث قرار خواهیم داد.
اما فرهنگ ،ذاتا و اصالتا باعث پرورش انسانیت انسان می گردد .اینجاست که باید گفت ارزش یک فرهنگ را باید در نتیجه آن جستجو کرد و اینکه ما را به کجا رسانیده است . نکته ظریف این است که باید از دیدگاه روانشاسی اجتماعی بین فرهنگ(culture) و آداب و سنن(ritual) افتراق قائل شویم. مسلما آداب ،جزء کوچکی از فرهنگ است اما همه آن نیست ،زیرا به تنهایی باعث پرورش و شکوفایی نمی گردد. ممکن است ما انسانها یا جوامعی را با آداب عمیق و فراوان اما فرهنگ سطحی و ناچیز یا برعکس آن بشناسیم. مثال تارخی آن اینکه امیرکبیر را به عنوان یک آدم فرهنگی و ناصرالدین شاه را یک آدم آدابی می شناسیم .
نکته دیگر اینکه پیشینه تاریخی هر قوم یا فرد زیر مجموعه آداب او محسوب می گردد که آن هم جزئی از فرهنگ تلقی می شود .فرهنگ ایرانی اگر بخواهد معنی واقعی خود را داشته باشد باید نیازهای روز آمد جامعه خود را برآورده سازد وموجب پرورش و رشد آن گردد .تکیه مطلق به پیشینه تاریخی، مثل تکیه بر باد است و جامعه را از نوآوری وشکوفایی فرهنگی باز می دارد و در خواب غفلت فرو می برد .اینکه چه بوده ایم مسلما اهمیت کمتری دارد از اینکه چه هستیم و چه خواهیم بود .این نوع از نگرش نیز قسمتی از بعد عقیدتی فرهنگ است که به نظر من در جامعه ایرانی آنچنان که باید به آن پرداخته نشده و چه خوب است که اندیشمندان و فرهنگ سازان ما بیشتر به آن توجه داشته باشند .